تأملی در نسبت هرمنوتیک و تفسیر
172 بازدید
محل نشر:
رواق اندیشه » بهمن 1381 - شماره 14 (8 صفحه - از 27 تا 34)
نقش:
نویسنده
وضعیت چاپ :
چاپ شده
نحوه تهیه :
فردی
زبان :
فارسی
پدیده تفسیر را نمیتوان دارای آغازی مشخص در تاریخ بشر دانست. انسان همواره در برابر پدیدههای مختلف هستی، واکنشی ذهنی از خود نشان داده است که بر آن، نام فهم نهاده و بیان و توضیح آن به دیگران را تفسیر خوانده است. هرمنوتیک نیز اصطلاحی است که در چند قرن اخیر رواج یافته و در رایجترین کاربردش با روششناسی تأویل برابر گردیده است. نویسنده در این نوشتار اشارهای گذرا به نسبت میان این دو مقوله دارد.
هرمنوتیک را نمیتوان همزاد پدیده فهم و تفسیر دانست. موضوع هرمنوتیک در دو قرن اخیر پس از استحاله فلسفه از وجودشناسی بازمانده از مدرسه اسکولاستیک به ذهنشناسی کانت،بیش از پیش محور توجهات و تأملات فیلسوفان و متألهان در حوزههای مختلف فلسفه، الهیات، زبانشناسی و... بوده است. در واقع معرفتشناسی کانت را میتوان سرآغاز پیدایش دانش هرمنوتیک دانست؛ زیرا تا پیش از این دوره دانش تفسیر متون در گفتمانی دستوری در انحصار الاهیات مسیحی جهت توضیح گزارههای کتاب مقدس قرار گرفته و در نتیجه از حوزه مطالعات فلسفی برون افتاده بود. از این روی تفکیک کانت میان نومن (شیء فی نفسه) و فنومن (پدیدار) که موجب چرخش فلسفه از متافیزیک به هرمنوتیک شد به واقعه هرمنوتیکی موسوم است. اهمیت یافتن مطالعه فرایندهای ذهنی در فلسفه غرب موجب شده است که فرایند فهم در قالبی توصیفی ـ تحلیلی مورد توجه ویژه فیلسوفان و متألهان قرار گیرد. درآمدن موضوع فهم و تفسیر به صورت یک ابژه(Object) در برابر نقادیهای فلسفی موجب گسترش دامنه هرمنوتیک به حوزههای مختلفی گشته و دانش الاهیات را در جبهههای مختلفی در گیر ساخته است. اصطلاح متن (Text) در این رویکرد جدید معنایی تازهای یافت .متن هنگامی پدید میآید که از آن فاصله گرفته وبه صورت یک ابژه درآید. همه تاپیش از این دوره در جریان متن و درگیر با آن بودند؛ نه آن که ازبیرون نظارهگر آن باشند...